پارت پنجم
آتش نیخشند زد و دوباره کتابرا گرفت و گفت:
«الان که اینطور شد، من اینو پیش خودم نگه میدارم تا ببینم اون وقت قراره با چی سرِ خودتو گرم کنی»
و بلند شد و به درخت تکه داد و گفت:
«جرمت چی بوده؟ اصلا چند ساله اینجایی؟»
سپهر با یادآوریِ خاطرات تلخ گذشته، سردرد گرفت..
ولی نمیتوانست جوابِ سوالِ آتشرا ندهد. پس گفت:
«هفت سالهِ که اینجام و سه سالهِ که تو و آتیلا اومدین زندان و هم سلولیهام شدید »
آتش با شنیدن جوابِ سپهر، ابرو هایش به بالا سوق پیدا کرد و گفت:
«هفت سال؟؟ واو جرمت چی بوده؟؟»
سپهر سرشرا به تنهِ درخت تکه داد و گفت:
« قبل از دانشگاه با چنتا از رفیقام یک گروه داشتیم که با دزدیهایِ کوچیک و جیب بری.. دووم میاوردیم و هرچی بزرگتر میشدیم، خلاف هامون بزرگتر میشد. ولی این هفت سال بخاطر قتل غیر عمد بود..خانوادمو وقتی بچه بودم از دست دادم. فقط یک برادر کوچیکتر دارم که تنها دلیل ادامه دادنم،پیدا کردن اون هست..»
آتش دستشو روی کول سپهر گذاشت و گفت:
«پس از خودمونی! من داستان زندگیمو بعد برات میگم..البت اگر بخوای بدونی!..اون داداشت گم شده مگه؟ فوضولی نباشهها»
Ayhan_mihrad
قتلعام شب
پارت ششم
سپهر لبخند کمرنگی زد و کتابشرا از دست آتش قاپید و از سر جایش بلند شد و گفت:
«وقتی چهار سالم بود، ازم گرفتنش.. الانهم پیداش کردم ولی فرصت نشد که... بیخیال. سر تو هم به درد میاد..»
و وارد سالن زندان شد..
آتش هنوز فکرش درگیر بود که با افتادن جسمِ سنگینِ آتیلا بر رویِ گردنش، لگدی نثار او کرد و گفت:
«مریض! بگیرم دندوناتو خرد کنم؟؟ »
آتیلا که فهمید آتش اعصاب ندارد، بیخیال شد و کنارش نشست و لب زد:
«چته حالا! سپهر داشت چی زر میزد تو گوشِت؟؟»
آتش با تندی جواب داد:
«آخه خل وضع! به تو چه؟؟ باید فوضول همه کاری باشی؟»
با بلند شدنِ صدای نگهبان در بلندگو که میگفت:
«همه زندانیها به سالن غذا خوری»
زندانیها وارد سالن شدند..
آتش، آتیلا و باقی اعضای گروهشان سر میز جمع شدن.
شایان، آرمان، ساسان، پرهام، آرمین.
Ayhan_mihrad