وبلاگ رمان «قتل‌عام شب»

رمان: قتل‌عام شب نویسنده: Ayhan_mihrad . تقدیم به همه کسانی که حالمو خوب کردند.

قتل‌عام شب
20:27 1404/2/17 | Ayhan_mihrad

پارت پانزدهم

آرمان دستش را رویِ شانهِ آتش گذاشت و چند ضربهِ کوتاه زد و گفت: 

«داش آتی. قابلتو نداره سیصد میدمت، به هر حال صاحاب ما، شمایی» 

آتش لبخند زد و دستِ آرمان‌را گرفت و گفت: 

«دمت گرم داش آرمان.. بریم بیرون جبران می‌کنم.. منم بدونِ شما نمی‌تونستم» 

هوا تقریبا تاریک شده بود..  

آتش و آتیلا رویِ تختِ سپهر نشسته بودند.. 

آتیلا به بیرون از سلول سرک کشید و گفت: 

«این دوتا چرا نیستن؟ سپهر که انگار به تخت چسبیده بود،از صبح تاحالا نیست » 

آتش سمت تختِ خودش رفت و کلت‌را برداشت، بعد آن را زیر لباسش برد و گفت: 

«جای این دیگه امن نی! بلند شو تا بریم سلولِ بچه‌ها ببینم گوشیو گرفتن یا نه»

آتیلا هم بلند شد و پشت‌سرِ آتش  حرکت کرد، که با ورودِ سپهر متعجب شد و گفت: 

«به به سپهر خان! دلمون برات تنگ شدهِ بود»

Ayhan_mihrad 

قتل‌عام شب

پارت شانزدهم

سپهر بدونِ آنکه به آتیلا نگاه کند، روی تختش نشست و گفت: 

«در خدمت هستیم» 

آتیلا که متوجه شد آتش رفته است، زود پشتِ سرش دوید.. 

آتش وارد سلول شد و رو به شایان گفت: 

«چی شد داش شایان؟ گرفتی؟» 

شایان از روی تخت بلند شد و با آتش به انتهای سلول رفتند و ساسان و آتیلا، جلویشان ایستادند تا نگهبان‌ها چیزی نبینند.. 

شایان گوشی‌را به آتش داد و گفت: 

«زنگ میزنی به میکائیل؟» 

آتش سرش‌را تکان داد و شماره‌را وارد کرد.. بعد از چند بوق صدای خش دار میکائیل در گوش‌هایش پیچیده شد:

«الووو بفــرمائـید؟(سکسکه) کی هستی شوما؟» 

آتش به شایان که داشت قهقهه میزد، پس کله‌ای زد و گفت: 

«ببند دهنتو یه ثانیه! آتش هستم»  

میکائیل با شنیدن صدای آتش چند لحظه سکوت کرد بعد گفت: 

«آااتش؟.. آتش کیه؟(سکسکه)» 

آتش به سر خودش مشت کوبید و گفت: 

«عوضی چرا باید همین ثانیه مست می‌کردی!؟ گوشیو بده به کیان»

Ayhan_mihrad

درباره

رمان: قتل‌عام شب

نویسنده: Ayhan_mihrad 

درباره یک زندگی سخت.. باند خلافکاری در تهران. 

معامله با باند پاریس. فهمیدن حقیقت غیر قابل باور از زبون تنها خانوادت. 

اشک ها و خنده ها.. مرگ و زندگی. 

و پایان. 

«با حقیقت بهم ضربه بزن. اما با دروغ آرامم نکن» 

... 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©