وبلاگ رمان «قتل‌عام شب»

رمان: قتل‌عام شب نویسنده: Ayhan_mihrad . تقدیم به همه کسانی که حالمو خوب کردند.

قتل‌عام شب، فصل دوم

پارت اول

 

آغاز فصل دوم رمان(قتل‌عام شب) 

رمان: قتل‌ عام شب/ فصل دوم.. 

•شبـــی کـــه مـاه را در چــشـــمــانـت دیـدم•

نام رمان به انگلیسی: Night massacre 2

نام رمان به روسی: Ночная резня 2

نویسنده: Ayhan_mihrad

 / سایت: blogix 

تعداد کلمات: 3571

سخن نویسنده: 

«با حقیقت آزارم بده، اما با دروغ آرامم نکن» 

تقدیم به او که با آمدنش در قلبم طوفان کرد،  و با رفتنش مرا نابود کرد..  . 

ثانیه‌ها همانند باد می‌گذشتند.. روز ها با سرعت سپری می‌شدند. آتش و سپهر به یک‌دیگر وابسته می‌شدند. حالا دیگر آن‌طور که سپهر آرزویش‌را  داشت، زندگی می‌کردند.

 از همه آن اتفاق‌ها سه‌سال می‌گذرد..

-آتش، بیست و شش ساله. 

-سپهر، سی ساله. 

ــ ــ ــ ــ

گل‌های خوش رنگ و بوی باغچه آبیاری شده بودند و سرمای لطیف نسیم، برگ آنها را قلقلک می‌داد. 

جوجه‌گنجشک‌ها در لانه‌شان آواز می‌خواندند و مرغ عشق‌های آتش با آنها هم‌خوانی می‌کردند. 

 

سپهر* روی کاناپه نشسته بودم و کتاب می‌خوندم، آتش هم کنارم دراز کشیده بود و سرش‌رو گذاشته بود روی پام و به خواب رفته بود. منم سرشو نوازش می‌کردم.. 

از وقتی به آتش واقعیت‌رو گفتم سه‌سال گذشته و باید بگم  خیلی به هم وابسته شدیم. آتیلا و آتوسا هم بعضی وقت‌ها بهمون سر میزنن.. بعد از آتش، آتیلا رو به چشمِ برادر می‌بینم. واقعا خیلی پایه و خونگرمه..

 من و آتش باهم زندگی می‌کنیم و یک پیرزن خوش اخلاق، یعنی خانمِ ماریا آشپز و خدمتکارمون هست.

 گاهی وقت‌ها دوتایی به باند سر می‌زنیم اما آتش کارش تویِ باند هست، ولی من زیاد به باند کاری ندارم.. درسته از خلاف، کنار نکشیدم ولی خب. کار اصلیم توی بیمارستان هست، چون تا دکترا خوندم. خودم‌ و آتش اونقدر کارمون خوب هست که خرج و مخارجِ زندگی دونفرمون‌رو درآریم.. 

ـ‌ آتش خمیازه کشید، سپس پلک هایش‌را از هم فاصله داد و پرسید: 

«سپهر؟.»

 سپهر کتابش‌را بست و کنار گذاشت. بعد موهای آتش‌را از صورتش کنار زد و گفت: 

«بیدار شدی؟. معلومه خیلی خسته شده بودی»

 آتش در جواب گفت: 

«دیروز داشتم می‌اومدم خونه، یک پسرِ سه چهار سالهِ خورد بهم. با همون زبونِ بچه گونش پرسید( شما مامان منید؟.) بعد خودش فهمید چه گندی زده، زود فرار کرد»

 -یکهو خنده سپهر کل خانه‌را برداشت‌ و درحالی که می‌خندید، گفت: 

«پس مامان هم هستی؟»

 و دوباره خندید.. 

آتش به صورت جدی نگاهش کرد و گفت: 

«هرهر نمکدون برو خودتو بمال به خیار!»

 و بلند شد که برود، سپهر مچش‌را گرفت و او را در بغلش انداخت و گفت: 

«حالا چرا قهر می‌کنی؟»

 و محکم گونه آتش‌را بوسید. 

 آتش به زور خودش‌را از بغلِ برادرش بیرون کشید و گفت: 

«حالا کی قهر کرد؟.»

 سپهر*اینقدر قیافش بامزه شده بود که به زور خودمو کنترل کردم که دوباره نزنم زیر خنده.

Ayhan_mihrad 

قتل عام شب

Plata

تقدیم به نگاه‌های گرم شما عزیزان، 

مایل به لایک؟ 

- Start Code By : Themesky.ir -->