پارت هفدهم
چند دقیقه از پشت تلفن صدایی شنیده نشد، تا آتش خواست گوشیرا قطع کند، صدای کیان بلند شد و گفت:
«الو؟ داش آتی چطوری؟ حالتون خوبه؟»
آتش که حسابی حرصی شده بود، داد زد:
«یه لحظه اون دهنِ حاصاب مردتونو ببندین! اصن من زیرِ ده چرخ! یه غلطی نمیکنین؟؟ امشب باید بیام بیرون.. اینقدر چلمن هستین که چهل درصد ضرر کردین؟!»
کیان که فهمیده بود آتش زده به سرش، سریع گفت:
«چشم! چشم! دادا آتش.امشب اوضاعتون رو اوکی میکنم این میکائیل، سگ مست شده هیچی حالیش نیست! پولِ آزاد کردنتون رو خودم میدم»
آتش نفسعمیق کشید و گفت:
«دستت طلا داش کیان. بیام بیرون از خجالتتون در میام.. این میکائیلِ تنلش،اعصاب برای آدم نمیزاره»
کیان خندید و گفت:
«این میکائیلِ ما چند وقت پیش تصادف کرد.. ماشینش پِرِس شد.. متاسفانه خودش سالمه هااا! ولی عقلشهم همراهِ ماشینه پِرِس شده »
آتش پوزخند زد و روی زمین نشست، بعد گفت:
«این دیگه چه جونورِ سگ جونیه»
Ayhan_mihrad
قتلعام شب
پارت هجدهم
بعد گوشیرا قطع کرد و به شایان داد، کنار آرمان نشست و مخفیانه کلترا از زیر لباسش بیرون آورد و بهاو داد.. بعد لب زد:
«جاش امن نبود.. عینِ چشمات مراقبش باش..قراره با همین تفنگ، انتقامِ داش آرشمو از اون عوضی بگیرم.. از زیر سنگهم که شده اون مرتیکه رو پیدا میکنم.. تا آخرین تیرِ این تفنگرو توی مغزش خالی میکنم»
آرمان سرشرا تکان داد و گفت:
«داش آتش قول میدم از جونم بیشتر مراقبش باشم»
آتش با آتیلا سمت سلول خودشان حرکت کردند.. یاشا تخت بالای سپهر خوابیده بود و خبری از سپهر نبود.. آتش که حسابی به سپهر مشکوک شده بود، از سلول خارج شد و مشغول قدم زدن در راهرو شد.. وقتی از کنار سلولهایِ بند ششم میگذشت متوجه سپهر شد که با همان دو تازه وارد(امیر و آیهان) صحبت میکرد..
آتش کمی از دور به آنها خیره ماند، بعد شروع به برگشتن راهش کرد.. به سلول بازگشت و کنار آتیلا نشست..
آتیلا پرسید:
«چی شد داش آتی؟»
آتش دستشرا روی پیشانیاش گذاشت و گفت:
«سپهر..مشکوکه»
بعد طبق عادت، زبانشرا روی دندان نیشش کشید و بر روی تخت دراز کشید..
بالاخره سپهر هم وارد سلول شد و بر روی تختش نشست..
آتیلا زانوی آتشرا تکانی داد..
Ayhan_mihrad