پارت بیست و سوم.
آتیلا با استرس پرسید:
«ک..کودوم خری هستی؟!«
؟؟ :
« تکون نمیخوری..»
آتیلا*یک لحظه نفس تو ریههام حبس شد.. اون صدا. اون مردی که روم چاقو کشیده.. همون عوضیی هست که من و خواهرمو یتیم کرد. خودشه! همونی که خونمونرو آتیش زد و پدر و مادرم تو آتش سوزی مردن. من و آتوسا تو خیابونا میچرخیدیم و آتوسا گریه میکرد. یهو دستی روی شونم نشست.. برگشتم و دیدم یک پسرِ مو قرمز با قرنیههای سرخ رنگ، بهم خیره شده و نفسنفس میزنه.
پرسیدم: «تو کی هستی؟»
پسر مو قرمز جواب داد:
«آتش هستم. من تو خونه حوصلم سر رفت، از پنجره اتاقم فرار کردم. میای بریم پارک بازی کنیم؟»
اولش نمیدونستم چکار کنم،ولی وقتی خنده آتوسا رو دیدم قبول کردم.
اون روز یک عالمه بازی کردیم..
آتش بهم گفت:
«خیلی خوش گذشت! تو خانوادت نگرانت نیستن؟»
دوباره بغض گلومو گرفت و گفتم:
«دیشب خانوادم مردن..»
که یهو تو آغوشِ گرمِ آتش فرو رفتم و بغضم شکست.. آتش ازم پرسید:
«میخوای من برادرت باشم؟ و با من و داداش آرش زندگی کنی؟ آرش رئیس خلافکاره.. منم ماما و بابام مردن..»
Ayhan_mihrad
قتلعام شب
پارت بیست و چهارم.
با اینکه خودم تازه مامان و بابامو از دست داده بودم، دلم برای آتش سوخت و قبول کردم.
-هعی یادش بخیر اون موقع هفت سالمون بود آتش واقعا برام برادر شد.
که با صدایِ بلند گولوله کنار گوشم از افکارم اومدم بیرون و دیدم لباسم پوشیده از خونه. وقتی پشت سرمو دیدم اون مرد، یک گولوله وسط پیشونیش خالی شده بود. وقتی برگشتم دیدم آتش با نگاه ترسیده، بهم خیره شده و نفسنفس میزنه..
آتش سمتش دوید و پرسید:
«آتیلا؟ خوبی؟»
آتیلا محکم آتشرا به آغوش کشید و اشکهایش سرازیر شدند. بعد با صدای لرزونش گفت:
«بازم نجاتم دادی.. داداش آتش. ممنونم که انتقامِ مامان و بابامو گرفتی.. واقعا ممنونم داداش.»
آتش هم محکم آتیلا را بغل کرد و زیر لب گفت:
«پس دوباره یادت به بچگی هامون افتاده بود؟ اگر یک تار مو از سرت کم میشد..»
آتیلا پرسید:
«خب؟..»
آتش چاقویشرا از جیبش برداشت و کنار موهای آتیلا گرفت، بعد گفت:
«خودم کچلت میکردم!»
Ayhan_mihrad