پارت یازدهم.
یاشا دستانشرا پشتش برد و به زمین نگاه کرد..
سپهر که روشِ آشنا شدنِ آتشرا خوب یاد گرفته بود، و میدانست که اعصابَش خرد شده است، پس بلند شد و دستشرا روی شانهِ آتش گذاشت و سمت یاشا رفت و گفت:
«یاشا،خوش اومدی..البته که زندون رفتن خوشآمد گویی نداره..ولی خب. من سپهر هستم.این آتیلا و ایشون آتشه»
آتیلا حرف سپهر را کامل کرد و گفت:
«جرمت چیه بچه سوسول؟»
یاشا سریع جواب داد:
«عمدی نبود.من کارمند کارواش هستم. یک آقایی چمدون پولشو جا گذاشته بود. به صد بدبختی آدرسشو پیدا کردم و چمدونو پس دادم،ولی فکر کرد من دزدیدمش»
هر سه نفر داشتند میخندیدن.. مخصوصا آتش و آتیلا.
آتیلا اشک گوشه چشمشرا پاک کرد و با لحنِ تمسخر آمیزی گفت:
«واای دروغ میگی! باورم نمیشه.. تو اگر جرمهای منو بدونی شب خواب بد میبینی!»
گوشه لبِ سپهر به بالا سوق پیدا کرد و اول به آتش و بعد به یاشا نگاه کرد و گفت:
«پس بچهای هنوز. مطمئن باش زود آزادت میکنن»
Ayhan_mihrad
قتلعام شب
پارت دوازدهم
آتش حرف سپهر را تایید کرد و گفت:
«راست میگه.تهِ تهش یک سال. بی گناهیت ثابت بشه خلاصی»
بعد نفس عمیقی کشید و نگاهش خمار شد و ادامه داد:
«بریم سر اصل مطلب..اینجا یک سری قانونا داره که اگه میخوای زنده بمونی،باید بیخ گوشهات بکنی»
سپهر که حوصلهاش سر رفته بود تصمیم گرفت سر به سرِ آتش بگزارد، پس بر روی تختش نشست و درحالی که انگشتهای باریکشرا بین موهایش میکشید، گفت:
«اونوقت اگر اون قانونها رو نقص کنه و بیـخ گـوش خودش نکنه،چی میشه؟»
آتش که عصبی شده بود، یقهِ لباسِ سپهر را گرفت و به دیوار کوبید، بعد غرید:
«از اون موقع تا حالا لال بودی، الانم الال شو. دهنتو ببند. اگر خیلی مشقاتی که بدونی بعدش چی میشه که لازم نیست فوضولی کنی.. بگو تا برای بار دوم سرتو بشکنم!»
و یک مشت به صورت سپهر کوبید که لبش زخمی شد. سپهر سرشرا پایین انداخت و پوزخند زد. بعد گفت:
«هه. چرا اینقدر عصبی شدی؟»
آتش، سپهر را ول کرد و از کنار میلهِ تخت کلتشرا بیرون آورد و خشابش را به سپهر نشان داد و گفت:
«حالا چی میگی؟!»
Ayhan_mihrad