پارت سیزدهمـ
سپهر حالا بر رویِ تخت نشست و گفت:
«تو دیوونه شدی؟! اگر نگهبانا ببیننـ..»
آتش حرفشرا قطع کرد و تنفگرا در دستانِ سپهر انداخت و گفت:
«اول چک کن ببین یهوقت تفنگِ اسبابازی نباشه..دوم اینکه لازم نی نگرانِ من باشی. بیشتر نگرانِ جونِ کسی باش، که جای این کلترو لو بده..گرفتی؟؟ »
بعد کلترا از دستِ سپهر گرفت و دستشرا روی موهایِ مشکی رنگِ او کشید و لب زد:
«آفرین پسر خوب»
سپهر به جلویش خیره شد و فقط سکوت کرد.. دستانش را بر رویِ پیشانیاش گذاشت و پلکهایش را محکم به هم فشار داد..
آتش سرشرا تکان داد و کلترا سر جایِ قبلیاش گذاشت و خونِ گوشهِ لبِ سپهر را پاک کرد و گفت:
«برو بهداری.. داش ساسان از بچههایِ باندِ خودمونه.»
Ayhan_mihrad